«در ماشینم به آواز مرد جوانی گوش میدادم که از محبوبش درخواست ازدواج میکند. پدر دختر از مرد جوان میخواهد که در اتاق نشیمن منتظر بماند. آنجا به عکسهای دختر کوچکی خیره میشود که سوار یک دوچرخه مشغول بازی سیندرلاست و با خندهای به پهنای صورت از میلان آبفشانها میدود و با پدرش میرقصد و از پایین به او نگاه میکند. مرد جوان ناگهان درمییابد که دارد چیز ارزشمندی را از پدر میگیرد: دارد سیندرلا را میدزدد».
این قصۀ کوتاه بخشی از کتاب حیوان قصهگو اثر جاناتان گاتشال بود و شروعی برای گفتن این واقعیت به خواننده که وقتی قصهای را میشنود به خودش اجازه میدهد به تصرف قصه دربیاید.
سازندۀ داستان وارد کلۀ خواننده میشود و مهار مغزش را به دست میگیرد. نویسنده در تاریکی مغز خواننده مینشیند و با قصهای که میگوید شیرۀ غدهها را میکشد و عصبها را تحریک میکند.
در وصف قصهگویی و چگونگی تأثیر آن بر ذهن خواننده زیاد شنیدهایم. نویسندگان حرفهای و کارکشته از تأثیر شگفتانگیز قصهها بر ذهن مخاطب خبر دارند. آنها از این ابزار استفاده میکنند تا راه کوتاهتری به قلب مخاطب باز کنند.
برخلاف آنچه در نگاه اول به نظر میرسد لازم نیست قصهها فقط در نوشتههای ادبی مورداستفاده قرار بگیرند. نویسندهای که در حوزۀ کسبوکار مینویسد هم میتواند پیامش را در قالب قصهای بریزد و به خواننده تعارف کند.
هضم کردن داستان برای خواننده راحتتر از هر نوع پیام دیگری است. چراکه خواننده حس میکند قصه بخشی از زندگی طبیعی اطراف اوست و خود را با داستان بیگانه نمیبیند.
خواننده از بی قصه بودن گریزان است. حتی وقتی قصهای در کار نیست به صورت ناخودآگاه سعی میکند از دل نوشتهها قصهای بیرون بکشد. متنهای خشک و عاری از احساس ممکن است موقتاً و از سر اجبار خوانده شوند اما نمیتوانند خوانندگان مشتاق را به سوی خود جذب کنند.
ذهن ما استاد سرهم کردن داستان است. هر روز صدها داستان از حرفهای که میشنویم و چیزهایی که در اطرافمان میبینیم سر هم میکند. داستانی از اینکه چرا این تصمیم را گرفتم، چرا وقتی وارد اتاق شدم همکارم از من رو برگرداند، چرا لحن مادرم پشت تلفن تغییر کرد و هزاران قصه را از دل چیزهایی بیرون میکشیم که شاید هیچ قصهای برای گفتن ندارند.
به همین خاطر است که وقتی با متنهای داستانی مواجه میشویم در برابرشان تا این اندازه بیدفاع میشویم.
ما عاشق شنیدن داستان هستیم. این علاقه به دهها هزار سال قبل برمیگردد. شاید دقت نکرده باشیم که داستانها با ما چه میکنند اما نمیتوانیم بگوییم از قدرت آنها بیخبریم. وقتی داستان فیلمی را میبینیم و بیاختیار اشک میریزیم. وقتی قصۀ دوستی را به زبان همدردی میشنویم، ناخودآگاه خشمگین یا خوشحال میشویم.
اما این را هم میدانیم که هر قصهای شنیدنی نیست و هر داستانی خواننده یا شنونده را میخکوب نمیکند. برای اینکه به خوبی از عهدۀ قصهگویی برآییم، آن هندلی پیشنهاداتی را ارائه میکند که قصه را خواندنیتر و شنیدنیتر میکنند. در اینجا به بعضی از مهمترین آنها اشاره میکنیم.
ویژگیهای داستانگویی خوب:
۱
داستانی که واقعی است
نویسنده میتواند به جای اینکه انرژی زیادی صرف کند و از داستانهای ساختگی استفاده کند، میتواند قدری جزئیتر و دقیقتر به دوروبرش نگاه کند و از داستانهایی که اطرافش وجود دارد وام بگیرد.
حتی نویسنده میتواند از داستانهایی که در زندگی خودش اتفاق افتاده است استفاده است. واقعی بودن داستان به آن قدرت و عمق میبخشد و باعث میشود راحتتر دز ذهن و قلب مخاطب نفوذ کند.
اگر هم قرار است داستانی غیرواقعی برای انتقال پیام به خواننده ساخته شود لازم است از جنس داستانهای واقعی باشد که مخاطب میتواند اطراف خود نمونههایی از آن د استان را ببیند.
داستانهای واقعی اصیل، قدرتمند و دلنشین هستند. خواننده با آنها همزادپنداری میکند و دست خود را در دست داستان میگذارد و اجازه میدهد نویسنده تا هرکجا میخواهد او را همراه با خود ببرد.
۲
داستانی که انسانی است
نوشتن قرار است پیامی را از یک انسان به انسانهای دیگر منتقل کند. پس بدیهی است که بهترین شیوه برای انتقال پیام، روشی است که با ویژگیهای انسانی آمیختهشده باشد.
حتی وقتی نویسنده میخواهد از ابزارها بنویسد و هیچ دخالت انسانی در پیام وجود ندارد، بهتر است گریزی به داستانهای انسانی بزند، ارتباطی با خواننده برقرار کند و بعد پیام اصلی را راحتتر و با تلاش کمتر به خواننده منتقل کند.
۳
داستانی که بدیع است
نویسنده باید داستان منحصربهفرد خودش را تعریف کند. وقتی خواننده داستان را میشنود باید احساس کند آن را از جایی دیگر نشنیده است؛ و اگر آن داستان را هرکجای دیگری شنید به یاد همین نویسنده بیفتد و بداند داستان متعلق به همین نویسنده است.
خیلی بهتر است که حتی سبک و روش نویسنده هم داستان خود را داشته باشد. وقتی این اتفاق میافتد دیگران متوجه صدای خاص نویسنده میشوند. میفهمند که در پسِ نوشتههای او داستانی وجود دارد که تنها متعلق به همین نویسنده است.
۴
داستانی که در خدمت مخاطب است
نویسنده داستان را تعریف میکند اما خواننده خودش را در قصه جستجو میکند. روایتگر داستان نویسنده است اما خواننده ناخودآگاه ترجیح میدهد نقشی از خودش در دل داستان پیدا کند.
داستانهایی که حس همزاد پنداری را در مخاطب ایجاد میکنند، داستانهایی هستند که فقط از نویسنده تعریف نمیکنند بلکه این قدر دست و دلباز هستند که جایی برای پیدا کردن نقش خواننده هم ایجاد کنند.
داستانهای یکطرفه کسلکننده هستند. خیلی تلاش میکنند تا پیامی را منتقل کنند اما خواننده ترجیح میدهد به چیزهای مهمتری بپردازد تا داستانی صرف و کاملاً یکطرفه از نویسنده بشنود.
در کل نویسنده باید بداند که داستانگویی نوعی هنر است. هنر ارتباط با مخاطب از طریق شخصیتپردازی برای خود و نوشتههایش.
نویسندگانی که به این هنر مجهز میشوند میتوانند اثر جذاب و ماندگار بیشتری تولید کنند. برای شروع بهتر است نویسندگان از داستانهای واقعی که در اطرافشان وجود دارد استفاده کنند.
کما اینکه اگر در آثار نویسندگان بزرگ دقیقتر شوید خواهید دید بعد از دههها نوشتن، همچنان اثربخشترین قصهها و داستانهایی که تعریف میکنند، داستانهای واقعی در زندگی خودشان است.
البته داستانگویی سخت است. وقتی نویسنده از جادۀ مستقیم کلمات گریزی میزند و به هزارتوی قصهها وارد میشود مجبور است ملموستر حرف بزند، راحتتر بنویسد و احساسات واقعیاش را روی کاغذ بیاورد.
این کار به نبوغ و جسارت نیاز دارد. نویسندگان واقعی از دل سختیها و جسارتهایی متولد میشوند که کمتر کسی اجازۀ ورود به آنها را به خودش میدهد.
چند لینک مفید و ویژه برای شما:
نقشه راه نویسنده شدن
شرکت در طرح تابستانه مدرسه نویسندگی (طرحی ویژه برای نوشتن و تولید محتوا در تابستان ۹۷)
فهرستی دسته بندی شده از بهترین کتاب های آموزش نویسندگی
نوشته استفاده عملی از قدرت داستان در نویسندگی اولین بار در مدرسه نویسندگی. پدیدار شد.