هرگز مجالی نبود که لیلایی کنم
هرگز مجالی نبود
به من نگو بالا بلند
دستم به پنجره رو به احتضار
خانه خودم هم نمی رسد
قوز کرده خودم را قدم می زنم
قوز کرده خودم را می رسانم دوباره به آن پاییز
آن چه دست های تو با من کرد
تبر با گیاه آویخته از خودش نکرد
این لکه های بدخیم
از عوارض دارویی بوسه های تو نیست ؟
لیلا منم آیا ؟
که با موهای عرق کرده از وحشت فشار قبر
دروازه های دوزخ را به روی تو بسته ام
و کهیر پوست سرم
سند آزاد سازی اراضی موعود توست
مرا هر چه می خواهی صدا بزن
جز به نام خودم
من چه نسبت خونی دور یا نزدیکی
می توانم با خودم داشته باشم؟
من که مهره های شکسته کمرم
تسبیح استخوانی ذکر توبه های توست .
"فرنگیس شنتیا"