چشمانت
راز آتش بود.
در التهاب قلب ویران شده ام
و لبانت چون دشنه ای سوزان
که مرهم تمام زخم های قبل از تو با من بود !
و آنقدر با آتش دوست داشتن
و عطر تنت زندگی کرده ام
که همه چیز را از یاد برده ام جز تو
و حالا دیگر هراسی ندارم
از این همه سوختن
از این همه زخم
و خاکسترِ خاطراتی که
از من و تو به جای خواهد ماند.
"محدثه بلوکی"
از کتاب: آزادی، چون رقصی در باد… / 1397